دو تالار سیاست

از میانه‌های یک نمایش اگر به جمع تماشاگران بپیوندید، می‌کوشید بفهمید که داستان و مضمون اصلی چیست تا شما نیز یکی از چشم‌های «فعال»ی باشید که می‌توانند باقی نمایش را دنبال کنند و در نهایت موضع و تفسیری درباره‌ی آن داشته باشند. فرصت از دست رفته‌ی دیدن ابتدای نمایش، باید شما را به کاربرد هوشمندانه‌تر «تخیل»‌تان وادار کند تا بدون برهم‌زدن آرامش تماشاگران دیگر، به‌تدریج دریابید که ایده‌ی اصلی نمایش چه بوده است.

سال‌هاست که بسیاری از ما پژوهش‌گران نقشی جز همین تماشاگر از راه رسیده در نیمه‌های نمایش را در موضوعات مختلف مربوط به اقتصاد سیاسی و سیاست‌گذاری عمومی نداشته‌ایم. از تنبلی و رکود ما نیست که این سنت ادامه یافته و ما را هم‌چنان از نیمه‌های هر نمایش به درون فرا می‌خوانند و تفسیر فوری ما از امور را می‌خواهند و گاه بر ما سخت می‌گیرند که باید بهترین مفسران نمایش‌ها نیز باشیم. در آغاز هر نمایش بهترین نقاط تالار را کسانی پر می‌کنند که صحنه‌ی عام سیاست به آنان استحقاق دیده‌شدن و سخن گفتن برای عموم می‌بخشد. به مرور اما روشن می‌شود که آنان «فعال سیاسی» و اصحاب کارزارهای گذرای سیاست‌اند و میانه‌ای با معنای دیگر سیاست ندارند. به مرور درمی‌یابیم که آن تماشاگران «سیاسی» چندان هم پیگیر و پذیرای دیدن و شنیدن نیستند و چندان که باید، با نمایش و زییایی‌های آن همراه نمی‌شوند و در همان لحظه‌ها که ما به جمع می‌پیوندیم، آنان به جلوه‌ی خود در نمایش بعدی می‌اندیشند. «سیاسی‌ها» می‌توانند اجراهای فراوان ببینند و هیچ‌گاه ندانند «نمایش» چیست.

حکمرانی امروزین به معنایی دیگر از سیاست نیاز دارد که آن را کاری با میل به جلوه‌گری و دستکاری ذهنیات مخاطب عمومی نیست. این تالار سیاست جایی برای «ذوق خیره شدن» و نگریستن در تنوع روزافزون تعارض‌ها و تضادهاست. این‌جا دیگر ممکن نیست که در تخصیص منابع ارزشمند عمومی به معیارهای ساده رجوع کنید و بیش و پیش از هر چیز پذیرش و خوش‌داشت مخاطب توده‌وار را مبنای رفتارتان قرار دهید. این‌جا باید از آن صندلی‌های رزرو شده‌ی سالن فاصله بگیرید و به سالن‌های موازی و حتی به سالن تمرین بازیگران سر بزنید تا کارگردانان و دیگر عوامل صحنه را نیز ببینید و به درکی برسید از این‌که هر نقشی و هر رفتاری را می‌توان به چه شبکه‌های پیچیده‌ای از تعارض منافع نسبت داد. این‌جا باید شورمندی تماشاگرانه را با یک «نظریه‌ی قدرت» درآمیزید تا بتوانید خلأ ناشی از ندیدن بخش‌ها و فرازهایی از نمایش‌ها را با دیدن هرچه بیشتر مناسبات و میانکنش‌های آشکار و پنهان آن شبکه‌ها جبران کنید.

برخی به شهادت سابقه‌ی ثبت‌شده‌ی آثار و افکارشان، سال‌هاست که آن تالار عام سیاست را رها کرده و به جمع تماشاگرانی پیوسته که دل به «لحظه‌ی دیدن» می‌بندند و «نادیدنی» بودن بسیاری از سکانس‌های نمایش را به عنوان بخشی از واقعیت می‌پذیرند تا بتوانند تفسیرهای ارزشمندی از نمایش‌های گوناگون ارائه کنند. این هجرت فکری را خاصه باید با یادآوری این نکته ارج نهاد که آنها علاوه بر برخورداری از بضاعت حضور در کارزار عام سیاست، می‌توانستند با پیروی از خوانش جریان اصلی اقتصاد، «سجاده‌نشین باوقار»ی باشند که هر آن ضعف و خلأ در صحنه‌ی سیاسی – اجرایی کشور را به عدم توجه به دستاوردهای «علم اقتصاد» نسبت می‌دهند. آنها می‌توانستند از حامیان ایده‌ی فریبای «بازارسپاری» حداکثری باشند و با تجویزگران جراحی‌های دردناکی همراه شوند که میانجی‌های اجتماعی و مدنی را به هیچ می‌گیرند. آنها می‌توانستند در پی هر نوبت از اجرای ناکام این بازارسپاری‌ها، یکی از صداهایی باشند که ناکامی و شکست را نه به ایده‌ی نهادگریز بازارسپاری، بلکه به نقص و عدم قاطعیت در اجرا و تداوم آن ایده نسبت می‌دهند. آنها می‌توانستند نماینده‌ی خوانشی باشد که حل و فصل پروبلماتیک «بی‌نوایی» روزافزون جامعه را به «جادوی دست نامرئی» می‌سپارند و تلفات انبوه ناشی از این ایده را نیز طبیعی‌انگاری می‌کنند.

«سیاست‌سپاری» و «بازارسپاری» در نفی معنای عمیق سیاست با یکدیگر شریک و همدست‌اند. هر دو داشته‌های اندک باقی‌مانده برای برقراری دیالوگ‌های اجتماعی رهایی‌بخش را انکار می‌کنند و در عوض به بدیل‌هایی ساده و بسیط روی می‌آورند که آن داشته‌ها را به مخاطره می‌افکنند. در هر موجی از این مخاطره‌افزایی‌های عاری از پاسخ‌گویی اجتماعی، این «جامعه» است که امکان‌های همزیستی و همبستگی مبتنی بر دگرپذیری و جمع‌اندیشی را از دست می‌دهد و در معرض بازی‌های «همه‌باخت» بیشتری قرار می‌گیرد. در هر یک از این موج‌های سهمگین برآمده از قطبی‌شدن صحنه‌های سیاست و اقتصاد، ظرفیت تاب‌آوری جامعه در برابر مخاطرات آتی است که به اتلاف دچار می‌شود. «مردم»ی که در مونولوگ‌های سیاسی و اقتصادی راه «نجات»شان مشخص و بدیهی است و تنها باید «عقل سلیم» داشت تا بتوان آنان را فوج‌فوج به ساحل خوشبختی رساند، در بطن «جامعه» حاضر و ناظر آن هستند که چگونه در پی اکران هر یک از این نمایش‌های تک‌ساحتی، فرصت‌ دیگری برای اندیشیدن به مصالح جمعی و خیرخواهی عمومی از دست می‌رود.

از سر تصادف نیست که آنهایی که بهشان اشاره دارم، بارها در معرض شائبه‌ی ترویج گونه‌ای از محافظه‌کاری سیاسی بوده‌اند. پاسداشت معنای دیگر سیاست شما را به «احتیاط»ی وامی‌دارد که به زعم بسیاری از فعالان سیاسی مترادف با سازش‌طلبی است. بر حسب خوانش آن فعالان سیاسی، به جای این محافظه‌کاری‌ها باید دموکراسی‌خواهی عاری از مماشات را در دستور کار قرار داد و بر سر این موضع ایستاد که مرهم تمامی دردهای ما ستیز با «استبداد» است. این دموکراسی‌خواهی آمیخته با آنتاگونیسم به جای ترسیم شبکه‌های گسترده‌ی تعارض منافع، با رسم چند شکل به همه نشان می‌دهد که اگر نقطه‌ای خاص از این سیاه‌مشق کهنه پاک و زدوده شود، خواندن آن برای هر رهگذری ممکن خواهد شد. این گونه از دموکراسی‌خواهی به دستاوردهای برآمده از ترکیب انتقادی سیاست و سیاست‌گذاری به دیده‌ی ترحم می‌نگرد و در هر بزنگاهی به همگان یادآور می‌شود که هر تلاشی برای رمزگشایی از گوشه‌ای از آن سیاه‌مشق «بیهوده» و ساده‌انگارانه است. این گونه از دموکراسی‌خواهی مبلغ همیشگی گزینه‌ی خروج بی‌برگشت و نافی معانی متعالی گزینه‌های اعتراض و وفاداری[۱] است و یافتن راه‌حل تمام مسائل را به لحظه‌ی نامعلومی موکول می‌کند که سرانجام با گذار از این اکنون استبدادی از راه خواهد رسید.

میل آنها به گریز از آن معنای مألوف دموکراسی‌خواهی، به او ظرفیت بدیعی بخشیده برای آن‌که فارغ از آن آنتاگونیسم مستعد حذف و دگرسوزی، به گفتگو با صاحب‌نظران و کارشناسان متعدد بنشیند. مرور سوابق کاری آنها نشان می‌دهد که او در این گفتگوها به‌تقریب از هیچ ظرفیتی برای شنیدن آرای انتقادی چشم نپوشیده و منصب خویش را به پشت صحنه‌ای تاریک در میدان سیاست و یا خلوت‌گاهی برای ترویج ایده‌های خاص اقتصادی تبدیل نکرده است. آنان به هستی و هویت اجتماعی و سیاسی خود پایبند ماندند و در معرض هیچ فشاری برای تصدیق پاره‌ای راه‌حل‌ها و بدیل‌های از پیش تجویزشده نبودند. این هم‌اندیشی‌های توأم با احترام و مدارا اما به چشم نگاهبانان دیگر تالار سیاست نمی‌آید. این هم‌اندیشی‌ها به شما می‌آموزند که آن سیاه‌مشق را باید با رجوع به وجوه و ابعاد متکثری خواند که هر یک نقشی در خلق آن اثر دیرپا داشته‌اند. این هم‌اندیشی‌ها گرایش‌های انتقادی شما را محترم می‌شمارند و در عین‌حال به شما فروتنی بیشتری می‌بخشند تا اذعان کنید که مسائل متنوع حوزه‌ی اقتصاد سیاسی راه‌حل‌های ساده و عاجل ندارند و ورود به هر یک از آن‌ها، سیاه‌مشق تازه‌ای را در برابر دیدگان شما می‌گذارد که تا مدت‌ها درگیر کشف نقطه‌ی آغاز خواندن آن خواهید بود.

آنها در سال‌های خدمت‌رسانی خویش از مزایای تنظیم گزارش‌های جذاب و سهل‌خوان چشم پوشیدند تا بتوانند در حوزه‌های گوناگون اقتصاد سیاسی ایران، گام نخست را در اندیشیدن به پیچیدگی‌هایی بردارند که انباشت آن‌ها جامعه را در معرض تهدیدهای فراوانی قرار داده است. حاشیه‌های رو به رشدی از جامعه‌ی ایران دورنمای مشارکت شرافتمندانه در خلق ثروت را از دست داده‌ و به درد دریافت منفعلانه‌ی کمک‌های رفاهی و خیریه‌ای دچار شده‌اند. اقشار و گروه‌های مختلف این جامعه در فضاهای رنگارنگ حقیقی و مجازی دستمایه‌ی تنظیم گزارش‌های جنجالی می‌شوند، بی آن‌که فرصتی برای برخورداری از نمایندگی‌های مؤثر در قالب گفتگوهای اجتماعی دموکراتیک داشته باشند. تنش‌ها و تضادهای ناشی از به اجرا درآمدن سیاست‌های عاری از دیالوگ جمعی در حال افزایش است و آنان که به جای نقد مجدانه‌ی این سیاست‌ها، مدام رهیافت‌های پیشین خود را تجویز می‌کنند، گرهی از کار فروبسته‌ی این اقتصاد سیاسی بحران‌زده نمی‌گشایند.

آنها سنتی را آفریدند که باید نیک‌خواه این جامعه بود و احیا و استمرار آن را مطالبه کرد. در این سنت نشان چندانی از روایت‌پردازی‌های رایج سیاسی و اقتصادی نخواهید یافت. سناریوهای این سنت شما را به یاد عامه‌پسندهای تاریخ سینما نخواهند انداخت. این‌جا باید شیفته‌ی آثاری باشید که شاید به اندازه‌ی داستان استریت[۲] ساده به نظر برسند، در حالی‌که به قدر جاده‌ی مالهالند[۳] پیچیده و تأمل‌برانگیز هستند. در این سنت، بدیل‌پردازی به اندازه‌ی دموکراسی‌خواهی مهم است و ادعای آزادی‌خواهی مخاطبان را به محک گفتگوپذیری‌شان می‌سپارد. تن دادن به این گفتگو، با هر طرفی و هر جایگاهی، نه مترادف با وانهادن آرمان و عقیده‌ای است و نه طرف‌های این گفتگوها را در اضطرار رها کردن منافع و مطالبات مشروعی قرار می‌دهد که در پی‌گیری و صدابخشی به آن‌ها محق‌اند. سنتی که آنها آفریدند، آینه‌ای بود هرچند کوچک در برابر جامعه‌ای که دهه‌هاست ناظر اندیشه‌های در ستیز سخت با یکدیگر است و مجال چندانی برای «بازاندیشی» در باب نسبت میان آن اندیشه‌ها و ضرورت و ظرفیت بدیل‌پردازی نداشته است. سنت‌های فکری در این کشور بسیار بر تقابل‌های خود با یکدیگر پای می‌فشارند، اما به‌ندرت از ظرفیت‌هایی استقبال می‌کنند که از گفتگوی انتقادی میان آن‌ها حاصل می‌شود. منازعه‌ی روزافزون و عاری از تعهد به بدیل‌پردازی این سنت‌های فکری، در نهایت جامعه را به ابژه‌ی «راه‌حل‌های نهایی» برآمده از مونولوگ‌های سیاسی – اقتصادی تبدیل می‌کند.

کار آنها در سال‌های اخیر را باید از منظر سیاست‌گذاری اجتماعی انتقادی مورد ارزیابی قرار داد. این قسم از سیاست‌گذاری اگر مزین به درکی میان‌رشته‌ای از اقتصاد سیاسی باشد، بستری زاینده و رهایی‌بخش در خدمت به سخن درآمدن اقشار و گروه‌های مختلف اجتماعی است[۴]. این قسم از سیاست‌گذاری اجتماعی به جای آزمون و خطا با زندگی شهروندان، حقوق فردی و اجتماعی آنان برای برخورداری از فرصت‌های بالندگی و همبستگی را محترم می‌شمارد و در پی آن برمی‌آید که دو عرصه‌ی اقتصاد و سیاست را نیز به تمهید نهادهایی وا بدارد که به جامعه امکان بلوغ و شکوفایی بیشتری می‌بخشند. رهاورد سیاست‌گذاری اجتماعی انتقادی پرهیز از هر صورتی از اقتدارگرایی و مجال‌بخشی به «مردم» برای افزودن صدایشان به متن سیاست‌ها و مستندات دولتی و عمومی است. رجوع سیاست‌گذاران اجتماعی به حوزه‌های متنوعی که بخش‌ها، اقشار و گروه‌های مختلف جامعه را درگیر خود می‌کنند، به آنان اجازه‌ی بسط روایت‌هایی را می‌دهد که منصفانه‌تر هستند، دشواری‌ها و تلخی‌های زندگی مردم را انکار نمی‌کنند و در نتیجه همراهی بیشتر مردم با سیاست‌های حکمرانان را در پی دارند. این قسم از سیاست‌گذاری مشروعیت‌بخش نه سزاوار برچسب محافظه‌کاری، بلکه شایسته‌ی پاسداشت و قدرشناسی است.

[۱] سه‌گانه‌ی خروج، اعتراض و وفاداری را به همان معنایی به کار می‌برم که آلبرت هیرشمن به ما آموخته است. ر.ک هیرشمن، آلبرت (۱۳۹۴)، خروج، اعتراض، وفاداری، برگردان محمد مالجو، نشر شیرازه، تهران

[۲] https://www.imdb.com/title/tt0166896/

[۳] https://www.imdb.com/title/tt0166924/

[۴] حس عجیب پس از تماشای «درباره‌ی الی» نه ناشی از تعقیب داستان زندگی الی، بلکه برآمده از تماشای مرگ الی بدون دانستن داستان اوست. تنها می‌دانیم که الی آمده بود تا شاید راهی به بیرون از زندگی تلخ‌اش بیابد. الی سخن نمی‌گوید و غرق می‌شود، در حالی‌که نه‌تنها همدردی نیافته، بلکه به تیر طعن و توهین بسیاری از هم‌سفران خود نیز گرفتار آمده است. سکانس پایانی «درباره‌ی الی» هم روایت‌گر زندگی نیست. جمعی را می‌بینیم که خودروی خود را از لای شن‌ها بیرون می‌کشند تا به همان روزمرگی‌هایی بازگردند که الی جایی در آن نداشت. «درباره‌ی الی» داستان این است که الی نمی‌تواند و نخواهد توانست داستانش را بگوید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *